شکل و شمایل دنیا را، چه چیزهایی مشخص میکند؟ دنیا را چه چیزهایی عوض میکند، تحتتاثیر قرار میدهد و مسیرش را تغییر میدهد؟ بعضیها میگویند قدرت اراده انسانها است که تاریخ را میسازد و اجتماع و روابط بین انسانها را. بعضی میگویند نیاز است. بعضیها میگویند عقل و تعقل و دوراندیشی است. بعضیها میگویند حس تملک و مالک شدن است. ظاهرا قویترین استدلال، مربوط به همان قدرت اراده است. به قول شوپنهاور، فیلسوف بدبین آلمانی، گاهی وقتها شما ممکن است کسی را با روشهای منطقی قانع کنید، اما طرف زیر بار حرف شما نرود. در این صورت شما نه با مغز و اندیشه طرف مقابلتان، که با قدرت اراده او سر و کار دارید؛ ارادهای که نمیخواهد این حرف را قبول کند، هر چقدر هم که شما خودتان را بکشید.
اما من یکی که فکر میکنم دو احساس است که جهان انسانها را میسازد: عشق و در کنار آن، حرص و طمع. انسانها عاشق چیزی یا کاری یا کسی میشوند و برای این عشق و نشان دادن آن، کارهای فوقالعادهای انجام میدهند. در واقع این عشق، قدرت حرکت فراوان و انرژی بسیار به آنها میبخشد تا به سرعت حرکت کنند و از حرکت کردن، خسته نشوند. حالا این عشق، میتواند مدلهای مختلف داشته باشد؛ از عشق فرهاد به شیرین گرفته تا عشق یک خطاط مثل میرعماد به خطنویسی یا عشق یک فوتبالیست به فوتبال بازی کردن. به لیونل مسی نگاه کنید. او فقط عاشق فوتبال بازی کردن است و دوست دارد که بازی کند و باز هم بازی کند و باز هم بازی و همین عشق است که باعث شده تا سطح فوتبال جهان، بالاتر از اینی که هست، برود؛ تنها به خاطر عشق بیحد و حصر و بلاشرط یک انسان به فعالیتی به نام فوتبال. حالا در کنار این عشق، میتوان به عشق فردی مثل گاندی به رهایی مردمش از چنگ انگلیسیها هم توجه کرد که باعث شد در این راه و در راه متحد کردن هندیها، حتی جانش را هم بگذارد. از این عشقها، میتوان بسیار مثال آورد و لیست کرد؛ بیپایان است.
مستطیل بزرگ ذرهها
در کنار این احساس، باید به حرص و طمع هم اشاره کرد. طمع و حرص، پایانی ندارد. همین چند سال پیش بود که فعالیتهای شرکتهای هرمی ناگهان اوج گرفت و بسیاری را درگیر خودش کرد. تا حدی که همین الان هم، بازماندههای این جریان را داریم میبینیم. چرا خیلی از مردم درگیر شرکتهای هرمی شدند؟ حرص و طمع پولدار شدن؛ البته بدون هیچ زحمتی. حرص و طمع، باعث میشود یک پولدار بیمسوولیت، حتی از خانواده و اجتماعش هم بزند تا بتواند بیشتر و بیشتر داشته باشد. برای او، بیشتر و بیشتر داشتن مهم است.
حرص و عشق، شاید خیلی شبیه به هم باشند؛ اما یک تفاوت عمده دارند. عشق، با احترام به معشوق همراه است و با حفظ او و بهتر و بهتر شدنش. اما حرص و طمع، همراه با خودخواهی است؛ ربطی به بهتر و بهتر شدن دیگری ندارد. در حرص و طمع، فرد میخواهد بیشتر و بیشتر داشته باشد و در این راه، دیگران اصلا برایش مهم نیستند. این است تفاوت بزرگ عشق و حرص، عشق و طمع؛ در عشق، شما در اختیار حوزه مورد علاقهتان هستید؛ در حرص و طمع، حوزه مورد علاقهتان در اختیار شما.
این نیروها، باعث و بانی حرکتهای بسیاری بوده، هستند و نیز خواهند بود. شاید خود شما هم تا حالا بارها و بارها درگیر این احساسات بودهاید و نیروی عظیمی را که در شما ایجاد کردهاند، از نزدیک حس کرده باشید. مساله بسیار مهم در این باره، این است که یک اتفاق فردی، میتواند تاثیرات اجتماعی و عمومی بسیاری به جا بگذارد. وقتی که عشق اتفاق میافتد، وقتی که حرص و طمع اتفاق میافتد، در واقع این خود فرد است که درگیر این احساسات میشود. اما وقتی که درگیر شدن با این احساسات ادامه پیدا میکند، روی او اثر میگذارند و او را، تبدیل به انسان و شخص دیگری میکنند؛ شخصی که میخواهد در حوزه مورد علاقهاش پیش برود و عشق و طمع و حرص را در آن تجربه کند. این حس عظیم پیش رفتن در حوزه مورد علاقه، منجر به نوعی کمال در آن حوزه شده و در نتیجه، اثر خودش را میگذارد.
انگار که در یک مستطیل بزرگ، هزاران ذره در حال حرکت هستند؛ هزاران ذره. این ذرهها، البته جاذبه و دافعه هم دارند. از هم دفع میشوند، به هم جذب میشوند؛ درست مثل ما انسانها که از کسانی که دوستشان نداریم، دور میشویم و به کسانی که دوستشان میداریم، جذب میشویم. وقتی که احساسات عشق و حرص و طمع در فردی و ذرهای شکل میگیرد، باعث میشود که آن ذره، قوه دافعه یا جاذبه زیادی داشته باشد؛ در نتیجه ذرههای بیشتری را به خودش جذب میکند یا از خودش دفع میکند. مهم اینجاست که او در کل این مستطیل، اثرگذار است؛ و این اثرگذاری، نتیجه یک اتفاق کاملا فردی مثل عشق ورزیدن است، مثل طمعورزی و مثل حرص. جالب اینجاست که در غالب موارد هم، فرد یا ذره، اصلا قصد این تاثیرگذاری را نداشته، اما این اتفاق به خودی خود افتاده است. این است قدرت عشق، قدرت حرص و طمع. ما کدام را انتخاب میکنیم؟ انتخاب با خود شماست، اما نباید از یاد ببرید که اگر درگیر چنین احساساتی شدید، به ذرههایی بزرگ و موثر در مستطیل بزرگ جامعه تبدیل خواهید شد؛ پس اینقدر نگویید که جامعه روی ما اثر میگذارد، ما نیز داریم روی جامعهمان اثر میگذاریم؛ به همین راحتی.
***
شما جزو آرامها یا ناآرامها هستید؟
بعضی آدمها ذاتا آرام هستند و بعضیها هم، ذاتا دوست دارند دینامیک باشند و فعال. این، به نوع تربیت و تا حدودی، ویژگیهای فیزیکی و بدنی هر شخصی برمیگردد. بعضیها، در اوج شدیدترین استرسها هم، کاملا آرام هستند و این، آرامش است که به آنها، امکان فعال بودن و حرکت کردن را میدهد. اتفاقا ممکن است که با این خلق و خویشان، خیلیها را هم عصبانی کنند؛ ولی چه کار کنند؟ آنها ذاتا آرام هستند و با آرامش پیش میروند؛ مثل کوه میمانند، آرام و ثابت.
اما بعضیها هم با حرکت کردن و این طرف و آن طرف و استرس است که جان میگیرند و آدرنالین خونشان بالا میرود و در نتیجه، بهتر و بیشتر میتوانند فعالیت کنند و کاری را انجام بدهند. این گروه، نمیتوانند یکجا بنشینند و تماشا کنند که اتفاقی دارد میافتد. حتما باید بلند شوند و بروند جلو و کاری بکنند. ذاتا اینجوری هستند و نمیشود کاریش کرد. نمیشود به آنها گفت که آرام بنشینند و منتظر بمانند؛ با انتظار و منتظر دیگران و شرایط ماندن، نسبتی ندارند. جوش زیادی میزنند و در این چارچوب، قدرت و نیروی حرکت پیدا میکنند. درست مثل رودخانهای خروشان میمانند که حتما باید بروند.
حتی در حوزه مراقبههای مذهبی هم، به این خصوصیات انسانها توجه شده است. مراقبههایی داریم که خاص آدمهای آرام است و مراقبههایی که خاص آدمهای فعال و پرجنب و جوش. کاری به اینها نداریم، تنها میخواهیم از این خصوصیت انسانها، برای برنامهریزیهای دقیقتر و بهتر استفاده کنیم.
لطفا ادای خودت را دربیاور
اگر انسانهای آرام، برنامههایی پرجنب و جوش بریزند، شکست خواهند خورد. اگر انسانهای پرجنب و جوش هم، برنامههایی آرام بریزند، شکست خواهند خورد. طبیعی است که انسانها، اگر برنامهای هماهنگ با طبیعتشان بریزند، موفقتر خواهند شد. وقتی شما برنامهریزیتان، هماهنگ با خصوصیات شخصی و درونیتان باشد، دیگر زور زیادی نمیزنید و زحمت زیادی نمیکشید که مثلا از پرجنب و جوش بودن، به مرحله آرام بودن برسید. شما، ضعفها و قوتهایی دارید. خودشناسی، به شما توانایی درک این ضعفها و قوتها را میدهد و در کنارش، به شما این امکان را هم میدهد که تهدیدها را، تبدیل به فرصت کنید. من به شخصه، تا سالها فکر میکردم که آرام بودن، در کار پرجنب و جوشی چون روزنامهنگاری که سرعت، در آن حرف اول را میزند، یک تهدید بهشمار میرود. این آرام بودن، به من اجازه نمیداد درگیر استرس شوم و این درگیر استرس نشدن، به من اجازه اضطرار نمیداد؛ در نتیجه فعالیت زیادی نمیکردم. خب، این از نظر من یک تهدید بود؛ آن هم در شغلی که نیاز به برونگرایی بسیاری داشت و نیاز به برقراری ارتباطهای فراوان با دیگران.
خب، حالا چه باید کرد؟ تهدیدی به نام آرام بودن در میان است، چه باید کرد؟ طبیعی است که این تهدید، باید تبدیل به یک فرصت شود. برای این کار هم، به یک دیپلماسی فعال در خودمان نیاز داریم که بتواند خودمان را، قانع کند که این کار را بکنیم. به یاد میآورم که بارها، برنامههای حرکتمحور و پرجنب و جوش هم طراحی کردم، اما هر بار در اجرایی کردنشان شکست خوردم. من از همان اول هم اشتباه میکردم؛ باید آرام بودنم را میپذیرفتم و این تهدید را، تبدیل به یک فرصت میکردم.
البته بقیهاش زیاد مهم نیست؛ مهم این است که چنین هماهنگیای باید درک شود. با درک این هماهنگی، برنامههای ما، خالص و صادق خواهند بود و از ریاکاری در آنها، خبری نخواهد بود. ریاکاری در برنامهها و در رفتارها، دافعه بسیاری ایجاد میکند. تنها کافی است خودتان را از بیرون ببینید وقتی که آدم آرامی هستید و میخواهید ادای آدمهای پرجنب و جوش را دربیاورید، چقدر خندهدار میشوید. یا اینکه وقتی پرجنب و جوشاید، میخواهید ادای آدمهای آرام را دربیاورید، چقدر طنز از آب درخواهد آمد. نیازی به ادا درآوردن نیست؟ تنها کافی است که سرکی به درون خودتان بکشید و ببینید چه تیپ آدمی هستید. تنها کافی است ادای خودتان را دربیاورید، همین
منبع : www.amozash1997.persianblog.ir
نظرات شما عزیزان: